پيام
+
جاي کابل ها روي کمرم مي سوخت،
داشتم فکر مي کردم « عيب نداره. بالاخره بر مي گردي،ميري اصفهان، مي ري حاج حسين رو مي بيني، سرت رو مي گيره لاي دستش، توي چشم هات نگاه مي کنه مي خنده، همه ي اين غصه ها يادت مي ره »
در را باز کردند،هلش دادند تو، خورد زمين ؛زود بلند شد،حتي برنگشت عراقي ها رانگاه کند،صاف اومد پيش من نشست.
زانوهايش را گرفت توي بغلش،زد زير گريه.
گفتم:« مگه دفعه اولته که کتک مي خوري؟»
شبستان نور
91/6/8
سراج 1
گفت: « بزن و بکوبشونو که ديدي» گفتم «خب ؟»
گفت: « حاج حسين شهيد شده.»
مجنون الحسين ع
:((
مجنون الحسين ع
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم